هی  نونوشی...

دیگه این کارا فایده نداره...

تو تموم شدی...

امتیاز بدهید :

آخه چرا آدمها انقد عجیب غریبند...

حتمن من اشتباه کردم که اینهمه براشون وقت گذاشتم...

از این به بعد باید بشم مثل اونا...

دیگران برام اهمیت نداشته باشن...

فقط خودم مهم هستم...

فقط خودم...

امتیاز بدهید :

تو را نمی بخشم...

که وقت بودن نبودی...

وقت دیدن ندیدی...

وقت عاشقی هرزگی کردی...

وقت گریه با دیگران خندیدی...

تو را هرگز نمی بخشم...

که هرگز با من نبودی...

و من به سادگی...

همه ام با تو بود...

امتیاز بدهید :

امروز رفتم موسسه

همه چی سر جاش بود...

دستفروشای توی مترو...

مغازه نقره فروشی و عطر فروشی رو به روش...

پیرمرد دستفروش جلو پله ها که دونات میفروخت...

نونوایی سنگکی و میز کنار خیابونش...

پمپ بنزین...

لاستیک فروشی و آقای فروشنده بالباس کارش...

رستورانی که شاگردا برام جشن تولد گرفتن...

گلفروش...

آقای فروشنده لوازم تحریر...

رودخونه و بوی آب مونده...

نان فانتزی و نون خامه ای های خوشمزش...

فقط گلهای حیاط پژمرده بودن و من اونجا نبودم...

هیچی بدتر از این نیست که جای خالی خودتو ببینی...

که دیگه نیستی...

دلتنگ نیستم...

دلگیرم...

از این روزگار و این آدمها...

دلگیرم...

از خودم...

امتیاز بدهید :

من زیستنم قصه مردم شده است

یک "تو" وسط زندگی ام گم شده است

امتیاز بدهید :

دیووانه تر از من چه کسی هست کجاست

یک عاشق اینگونه از این دست کجاست

تا اخم کنی دست به خنجر بزند

پلکی بزنی به سیم آخر بزند

تا بعض کنی درهم و بیچاره شود

تا آه کشی بند دلش پاره شود

...

امتیاز بدهید :

تب کرده ام هذیان برایت می نویسم

ذهنم پر است از فکرهای اشتباهی

بگذار حالت را بپرسم گرچه دیر است

عالیجناب شعرهایم روبه راهی؟؟؟؟

امتیاز بدهید :

هر لحظه بهانه تو را می گیرم

هر ثانیه با نبودنت درگیرم

حتی تو اگر به خاطرم تب نکنی

من یکطرفه برای تو می میرم

امتیاز بدهید :

نونوشی...

معلوم هست داری چکار می کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

امتیاز بدهید :

باید مهربون تر باشم...

ینی بی تفاوت تر...

برات مهم نباشه نونوشی...

بودن و نبودن کسی نباید روت تأثیر بذاره...

بهشون خیلی اهمیت نده...

هرطور خودت راحتی باهاشون رفتار کن...

هر اتفاقی بیفته تو مسئول نیستی...

امتیاز بدهید :

دلم میخواست امروز با عشقم میرفتم بیرون...بستنی می خوردیم...

یادم افتاد من عشق کسی نیستم!!!

امتیاز بدهید :

نونوشی

هر بلایی سرت میاد حقته...

بس که بیشعوری...

امتیاز بدهید :

امتیاز بدهید :

دلم میخواد به اصفهان برگردم...

برم اونجا بشینم، در کنار زاینده رود...

بخونم از ته دل...

امتیاز بدهید :

با تو حکایتی دگر این دل ما بسر کند

شب سیاه قصه را هوای تو سحر کند

باور ما نمی شود در سر ما نمی رود

از گذر سینه ما یار دگر گذر کند

امتیاز بدهید :

امروز تجربه جدید بود

اما ناخوشایند

اینکه ندونی چی باید بگی...

خودتو آماده کردی برای حرف زدن، اما حتی ازت نپرسیدن اینجا چی کار می کنی...

نمیدونم...

هیچ نظری ندارم....

امتیاز بدهید :

چی میشد آدمها حرف دلشون رو راحت می زدن...

هی تورو دنبال خودشون نمی کشوندن...

من که از همون اول گفتم میترسم از این ماجراها...

گفتی بهش فکر نکن...

الان کجایی جواب اینهمه ترس رو بدی؟؟؟؟؟

امتیاز بدهید :